دشمن زبان اشک را نمیفهمد؛ با او به زبان جهاد، مقاومت و مجازات باید سخن گفت.
آنان که دیدند، گریستند، اما نایستادند…
آنان که ایمان داشتند، اما قیام نکردند…
آنان که شمشیر را با قلم پاسخ دادند…
و باختند
در آستانه سومین دهه قرن بیستویکم، فاجعهای در حال وقوع است که عمق و شدت آن فراتر از اشغال سرزمینها و سوزاندن پیکرهای معصوم در آتش ستم است؛ فاجعهای خزنده که در تار و پود روان امت اسلامی نفوذ کرده و بنیادهای اندیشه، غیرت و تعهد را به تزلزل کشانده است: بحران تفکر، بحران پاسخ، و بحران مسئولیت
امت ما، در برابر تجاوز، اغلب نه بر اساس “قاعده بالمثل” که قرآن صریحاً ما را به آن فراخوانده:
«فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ…» (بقره: ۱۹۴)
بلکه بر مبنای نوعی احساساتگرایی رمانتیک، بیپشتوانه و بیانیهمحور واکنش نشان میدهد؛
نه استراتژی، نه راهبرد، نه برنامهی مقابله؛ فقط فریاد، اشک، شعر، و آنگاه… فراموشی.
ما اشتباه میکنیم—و این اشتباه، تاکتیکی نیست؛ استراتژیک است.
ما به جنگ آتش و آهن، با شعار و تظاهرات پاسخ میدهیم؛
به تجاوز مسلحانه، با توییت و بیانیه؛
به اشغال و کشتار، با محکومیتهای بیثمر و ابراز تأسفهای دیپلماتیک!
گویا فراموش کردهایم که در منطق جهان بیرحم قدرت،
قلم، آنگاه مقدس است که از غلاف شمشیر عدالت برآید؛
و اشک، آنگاه ارزش دارد که به سیل خروشندهی قیام بدل گردد.
تصویر سوختهی کودکی در آوارهای غزه،
نه فقط دل انسان، که حیثیت یک امت را باید بلرزاند.
اما ما، به گریههایمان دلخوش شدهایم؛
و به اشکها، بهجای قیام، افتخار میکنیم!
اینجاست که شعر، بیآنکه شور و شعور بیاورد، تنها زمزمهای میشود در گوش وجدان خفته:
ایمانم برجاست…
اما آیا ایمان بدون عمل، کفایت میکند؟
شهرم را گرفتید… خیابانم، خانهام، دستانم، کودکم…
و من هنوز میگویم: ایمانم برجاست؟
آری، ایمان، اگر از جنس ابراهیمی باشد،
تبر بر دوش میگیرد و بتها را میشکند:
«فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَهُمْ…» (انبیاء: ۵۸)
اگر از تبار موسی باشد، عصا را برمیگیرد و در برابر فرعون میایستد،
و اگر از سلالهی محمد مصطفی باشد،
طاغوت را به چالش میکشد و در مقابل باطل، سر خم نمیکند.
ایمان، در قاموس وحی، نه باور قلبی صرف، بلکه بار مسئولیت است؛
نه صرف اذعان، بلکه اقدام.
نه سکوت در برابر ظلم، بلکه شورش علیه آن.
قرآن، ایمان را در کنار عمل مینشاند:
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ…» (بقره: ۲۵)
و مؤمن واقعی را کسی میداند که در راه خدا،
«لا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ» باشد (مائده: ۵۴).
ایمان، اگر عمل نیاورد، فتوری بیش نیست؛
و اگر فریاد نیاورد، خفقانی خودساخته است.
چه بسا ایمانهایی که در آزمونها مردود شدند،
و چه بسا کفرهایی که در میدانهای خطر، به ایمان پیوستند!
اکنون زمان آن است که امت اسلامی،
از توهم کارآمدی تظاهرات و بیانیهها بیرون آید،
و با طراحی یک راهبرد واقعی مقاومت، به قاعده تقابل بهمثل بازگردد.
دشمن نه اشک مادران را میفهمد،
نه فریاد کودکان را،
نه آیهها را، نه بیانیهها را…
او تنها زبان قدرت را میفهمد؛
زبان جهاد، زبان مقاومت، زبان مجازات.
جهان اسلام باید از خطابه صرف به کنش راهبردی،
از همدردی به همرزمی،
و از تماشاگری به تصمیمسازی و اقدام قاطعانه برسد.
جغرافیای ما، زیر چکمه اشغال است؛
روان ما، در بند واکنشهای بیخطر.
و امت، در برزخ «داشتن ایمان» و «بیعملی»، فرسوده میشود.
تا کی باید صبر کنیم؟
تا کِی باید بگوییم:
«ایمانم برجاست»…
بیآنکه حتی یک گام در راه آزادسازی قدس برداریم؟
چشم تاریخ، امروز ما را میبیند.
و نسلهای فردا، دربارهی ما قضاوت خواهند کرد:
آنان که دیدند، گریستند، اما نایستادند…
آنان که ایمان داشتند، اما قیام نکردند…
آنان که شمشیر را با قلم پاسخ دادند…
و باختند.
و ما، بهجای سنگ بر سنگ زدن، باید
سنگ بر سر فرعون زمانه بزنیم!
ایمان، باید تبر شود…
عصا شود…
شمشیر شود…
وگرنه، تنها واژهای است در کتابهای خاکخورده.
نویسنده: عبدالرووف توانا
۲ ثور ۱۴۰۴